باده ی مهر پیمبر جوشد از پیمانه اش
بانویی که کعبه میگردد به دور خانه اش

غم نباشد ، گر از او دورند زنهای قریش
چار بانوی بهشتی هست چون پروانه اش

روز تکذیب تمام شهر ، شد حامی دین
آفرین بر آن زن و بر غیرت مردانه اش

از صدای گریه ی کوثر دل خورشید سوخت
دیده زمزم گشت و جوشید اشک دانه دانه اش

فقر ، میگرید برای غربت آن بی کفن
چون کند یاد از جلال و حشمت شاهانه اش

آنکه اسلام است زیر سایه ی ایثار او
سایبانی نیست بر آن تربت ویرانه اش

**سبک ندارد