نیمه جان طفل رباب خیمه ها در تب و تاب
ساقی ی تشنه لبم از خجالت شده آب

چاره ام کم شده و دست به روی کمرم
پیکری از تو نمانده که به خیمه ببرم

بی برادر شده ام

در تماشا ماندم با قد تا ماندم
خنده ی دشمن گفت تک و تنها ماندم

نه تنی مانده و نه چشم و نه دست و نه سری
قمر هاشمیان بودی و شق القمری

بی برادر شده ام

دیده خونبار شدم بی کس و یار شدم
علم افتاده به خاک بی علمدار شدم

قطعه قطعه روی خاک آینه ی احساسم
مادرم فاطمه مهمان تو شد عباسم

بی برادر شده ام