طفل اشکی که در این دیده ی تر می لرزد
خبر آورده ز داغی ، که جگر می لرزد

رو به قبله شده خورشید و شفق می گرید
پشت افلاک ، از این هول خبر می لرزد

جسم بابای جوان در بغل کودک اوست
شعله ی شمع در آغوش سحر می لرزد

بر پسر درد یتیمی است ، مسلم وقتی
کاسه ی آب به دستان پدر می لرزد

حسن عسکری از زهر ستم می سوزد
دل زهرا ز غم مرگ پسر می لرزد