یوسفی آمد به میدان که مه انجمن است
بر لبش (ان تنکرونی فانابن الحسن) است
این گل سرخ چمن
می دهد بوی حسن

حضرت قاسم

آنکه پیراهن به تن جای زره شد بهر او
زیر سم اسب ها گردیده هم قد عمو
در غبار آیینه اش
شد شکسته سینه اش

حضرت قاسم

می کشد پا بر زمین و گیسویش دست اجل
پور اسماعیل را مرگ است(احلی من عسل)
شد یتیم مجتبی
کشته زیر دست وپا

حضرت قاسم