از خیمه طفلی آمد به گودال
طفلی دوید و زینب به دنبال
دستش چو برگی از تن جدا شد
جسمش چو لاله گردیده پامال

از غربت سخن دارد
او بوی حسن دارد
چون قاسم برای جنگ
پیراهن به تن دارد

واویلا بسوز ای دل

جان داده در آغوش عمویش
حرمله تیری زد بر گلویش
شد قتلگاهش بر سینه ی شاه
شد خون حنجر آب وضویش

شکسته شد آیینه
پرپر زد روی سینه
پر شد قتلگاهش از
عطر و بوی مدینه

واویلا بسوز ای دل