یه لحظه کن بمن نگاه
ببین شدم چه بی پناه
منو زدند تو قتلگاه
همون هایی که زدنت
غریب گیر آوردنت
قرآن من جدا جدا
افتاده زیر دست و پا
خودم دیدم یه بی حیا
نشسته روی بدنت
غریب گیر آوردنت
عمامه ی سرت چی شد؟
عبای پیکرت چی شد ؟
لباس در برت چی شد؟
شد خاک صحرا کفنت
غریب گیر آوردنت
سوارها که آمدند
خبر ز درد بی حد اند
نعل به نعل میزدند
زخم به زخمای تنت
غریب گیر آوردنت