نادیده گرفت ، حرمت باران را

در بند کشید ، غیرت طوفان را

آن سنگ دلی که باغ را آتش زد

هم پنجره را شکست ، هم گلدان را

گلی که از نبوت ریشه دارد

به روی برگ ، زخم تیشه دارد

بگو با سنگ دلهای مدینه

که این آیینه بار شیشه دارد


گهر از دیده ی نمناک می ریخت

ستاره از رخ افلاک می ریخت

علی میریخت بر سر خاک وقتی

به روی جسم زهرا خاک می ریخت


سکوت و اشک و احیا و علی بود

کبودی ها و غم ها و علی بود

به روی دوش یک تابوت اما

شب تشییع زهرا و علی بود


غم آمد روی غم ، فریاد فریاد

مدینه ارث خود بر کربلا داد

چهل نامرد ، سد راه کردند

چهل تا نعل تازه راه افتاد