چجوری با آبله هام بسازم
چجوری با چشم ترم بسوزم
تموم شب خوابم نبرده از درد
بابا ببین چی اومده به روزم

عمه میگه رفتی سفر قبوله
نگفتی چشم براهته یه دختر ؟
رفتی سفر قبول ولی چیجوری
اصغر باهات اومد بدون مادر

بابا منم میخوام تا همسفر تو باشم
تنگ دلم برای خنده های داداشم

بابا منم میخوام تا سفر کنم باهاتون
از تاریکی میترسم میترسم از بیابون

……

به جای اون دستای مهربونت
بابا به دور گردنم طنابه
جای من آغوش تو بوده حالا
خوابیده ام رو خاکای خرابه

بابا خبر داری با دست بسته
کوچه به کوچه ماهارو کشیدن
بابا خبر داری که توی بازار
نامحرما دردانه هاتو دیدن

وقتی قمر نباشه دق میکنه ستاره
بابا حجاب ما شد آستین پاره پاره

طعنه زدن به اشکام زخم دلم نمک خورد
هر دختری زمین خورد عمه باهاش کتک خورد

#حضرت_رقیه_س
#محرم۹۹