ای مه نیزه نشین
شام ماتم سر رسید
از گلوی پاره ات
عطر پیغمبر رسید

امشب ای جان پدر
همرهت من را ببر

گیسویت خاکستری
گشته ای آیات نور
من به ویران رفتم و
تو شدی ماه تنور

امشب ای جان پدر
همرهت من را ببر

قاری طشت طلا
بهر من قرآن بخوان
تا ببوسم من لبت
جای چوب خیزران

امشب ای جان پدر
همرهت من را ببر

در کنار نیزه ها
برتماشا صف زدند
شامیان با ما بدند
گریه کردم کف زدند

امشب ای جان پدر
همرهت من را ببر